محمدپارسامحمدپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات مامانی

آخرین سونوگرافی نی نی

سلام نانازم امروز مرخصی  بودم آخه قرار بود سونوگرافی برم بابایی چون  باید می رفت دانشگاه و بعدش هم محل کارش نتونست باهامون بیاد من هم زنگ زدم به خاله الیک که بیاد  نقشه کشیده بودیم با هم بریم تو بازار بچرخیم  خاله جون هم خودشو  زودی رسوند خونه ما و بعد از خوردن صبحونه من و خاله الیک راه  افتادیم به سمت مرکز سونوگرافی نازی امروز هوا بارونی بود و تموم نقشه هامون نقش بر آب شد مرکز سونوگرافی نزدیک به 3 ساعت معطل شدیم  اما وقتی اقای دکتر گفت یه پسل ناز و سالم و تپلی دارم و همه چیزش نرمال هست خیلی خوشحال شدیم قند عسلم سونوگرافی سن شما رو 29 هفته و  3 روز زد که تقریبا 2 هف...
28 مهر 1390

31 هفتگی نی نی

سلام عزیزم امروز آخرین روز هفته 31 شماست و از فردا وارد هفته 32 خواهی شد خیلی زود روزها دارن میان و میرن و به لحظه دیدار نزدیکتر می شیم وای وای از فضولی ها و ورجه وورجه هات که نگو  صبح تا شب در حال کاوش و تفریح تو دل مامانی هستی نمی دونم این یه وجب جا مگه چقدر جای دیدنی داره که هنوز که هنوزه کشفش نکردی نازشو برم  از حالا اینقدر شیطونی دنیا بیای می خوای چیکار کنی وروجکم الان هم که دارم می نویسم در حال اسباب کشی به یه گوشه دیگه از دل مامانی هستی گاهی اونقدر حرکاتت سریع هست که من صدام در میاد  آخه هم دردم میاد و هم اینکه می ترسم و با اجازت جیغ می زنم بابایی هم همیشه طرف پسلش هست می گه اینجوری می کنی پسلم می ترسه...
27 مهر 1390

لالایی ماه و مهتابه

لالایی ماه و مهتابه لالایی مونس خوابه لالایی قصه ی گل هاس پر از آفتاب پر از آبه لالایی رسم و آیینه لالایی شعر شیرینه                     روون و صاف و ساده زلال مثل آیینه لالایی گرمی خونه                                                         لالایی قوت جونه لالایی میگه:یک شب هم کسی تنها ن...
23 مهر 1390

مهمونی خونه همکار مامانی

سلام عزیزم امروز من و شما قرار بود بریم مهمونی خونه خاله مریم جون همکار مامانی قرار بود خاله مهری و پسرش عرفان و خاله الهام جون و سارا جون دخترشون هم بیان از صبح برنامه ریزی کردیم تا عصر با هم بریم عصری خاله مهری جون زنگ زد و اومدن دنبالمون و ما با هم رفتیم خیلی خوش گذشت گلم جات خالی سارا جون و عرفان جون کلی هنر نمایی کردن  جات خالی اگر تو هم بودی  مطمئنا کلی هم شما هنر نمایی می کردی دو ساعتی اونجا بودیم و بعد از اون بابایی اومد دنبالمون و با هم رفتیم خونه مامان جون اونجا هم کیمیا جون با بابایی ایش اومده بود و کیمیا جون طبق معمول در حال نقاشی کشیدن بود آخه کیمیا جون خیلی دوست داره نقاشی بکشه مخصوصا وقتی میاد پیش ...
22 مهر 1390

29 هفتگی نی نی

سلام نانازم امروز 29 هفته شما تموم شد و وارد هفته 30 شدی نازشو برم که داری بزرگ می شی وای وای از شیطونی هات که نگو خودتو جمع می کنی و تا دلت می خواد به دل مامانی فشار وارد می کنی و با پاها و دست های کوچولوت به دل مامانی ضربه می زنی  نانازم می دونی بزرگ شدی و دل مامان دیگه برات کوچیکه راستی امروز مامانی برای مراقبت رفت پیش خانم دکتر و ایشون از روند رشد شما ابراز رضایت کرد و گفت مامانی و نی نی هیچ مشکلی ندارن و مامانی فقط باید یه کمی بیشتر استراحت بکنه    خیلی دوستت داریم وروجکم       ...
20 مهر 1390

30 هفتگی نی نی

سلام گلم خوبی ؟ هفته 30 هم به خوبی تموم شد  اندازه شما كمي بيشتر از 39.3 سانتي متر شده است و وزنت حدود 1350 گرم مي باشد. خیلی دوست دارم بدونم شکل کی هستی نانازم من یا بابایی ؟ امیدوارم صحیح و سلامت دنیا بیای عزیزم ...
20 مهر 1390

بابایی و محمد پارسا

  سلام پسر گلم این روزا تموم فکر بابایی شده مامانی و پارسا جونی همش به این فکر می کنم که چیکار کنم تا مامانی بتونه این روزا رو راحت تر پشت سر بزاره و اذیت و خسته نشه  چون دلم نمی خواد مامانی و پارسا جونی آسیبی ببینند خیلی دوستت دارم پسر گلم هنوز باورم نمی شه دارم بابا می شم                                   ...
19 مهر 1390

دردو دل با پسل قند عسل

سلام عزیزم این روزا مامانی خیلی خسته می شه وروجک مامان هم  داره بزرگ و بزرگ تر می شه و مامانی هم هر روز  که می گذره سخت تر می شه براش اما همه این سختی ها رو تحمل می کنم تا ناناز من قوی قوی بشه و با سلامت کامل دنیا بیاد بابایی هم این روزا تمام تلاشش رو می کنه که به من و تو سخت نگذره مامانی هر روز ساعت 6:30 از خونه حرکت می کنه بره سر کار ساعت 8 تقریبا می رسه و عصر ها هم ساعت کار مامانی تا 4 بعد از ظهر است که تا برسه خونه می شه 5 گاهی هم می شه 5:30 تو هم در طول این مدت یه پسل ناز هستی گاهی شیطونی می کنی اما اکثرا آرومی تموم نگرانی مامانی از این هست که بعد از دنیا اومدنت این مدت رو باید تنها بمونی امیدوارم تا اون زما...
16 مهر 1390

یه پسمل ناز و شیطون بلا

  سلام عزیزم ظی این هفته احساس می کنم پسمل مامان بزرگتر شده وای وای خیلی هم شیطون شده مامانی  حرکت دست ها و پاهاش رو خیلی خوب احساس می کنه و گاهی هم باهات بازی بازی می کنه حرفای مامانی رو هم احساس می کنم خوب درک می کنی فداش بشم که از حالا بازیگوش و شیطونه خاله الی و خاله الیک به آرزوشون می رسن اگه شیطون  باشی آخه همیشه دعا می کنن یه پسمل شیطون خدا به مامانی بده که من نتونم کنترلش کنم البته می دونم تو اینجوری نیستی گلم وای وای مامانی این چند روز گذشته بدجوری سرما خورده بود و نیاز به استراحت داشت و فقط ساعاتی که خونه بود استراحت می کرد خدا رو شکر الان حال مامانی بهتره و یه جورایی دوران نقاهت رو...
12 مهر 1390

وروجک مامان

سلام نانازم دیروز مامانی به خاله جون مشاور گفت صدای قلبت رو گوش بکنه ببینیم وروجک مامان در چه حالی هست خاله جون مهری هم وایستاد تا صدای قلب ناناز مامان رو بشنوه مثل همیشه قوی و پر انرژی امیدوارم وقتی دنیا اومدی هم قوی قوی باشی گلم مامانی خیلی دوستت داره این روزا ظاهر مامانی خیلی تغییر کرده و همه خانم های باردارم ازم می پرسند خانم بارداری و من هم بهشون می گم خیلی تابلو هست و اونها هم می خندند  تنها چیزی که این روزا مامانی رو اذیت می کنه خستگی زیاد هست امیدوارم این روزها سریعتر بگذره و تو بیای پیشم هر چند بعدش سختی و نگرانی بیشتری خواهم داشت آخه مامانی باید تو رو تنها بزاره و بره سر کار و ازاین بابت ناراحتم عزیزم من ...
8 مهر 1390